۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

به همین راحتی

یک هفته ای می شه که شیرازم.ازبعداز عید تا یک هفته پیش فقط یک روز شیراز بوده ام واین رکوردی در طول دوران لیسانسم محسوب می شود.چهار سال لیسانسم تموم شد به همین راحتی.دارم به روزهای اول دانشجویی فکر می کنم.آنقدر برام سخت بود که توی حرم عمه بزرگوارم می نشستم وگریه می کردم.بارها به خودم فحش دادم که چرا شبانه شیراز رو نزدم.الان چهار سال از اون روزها میگذره وباز بغض گلوم رو گرفته.اما اینبار بغضم بغض دل تنگیه.دلم برای خیلی چیزها تنگ شده.برای خیلی کس ها.پسرک شیطون وپرحرف پردیسی حالا نشسته پای نت وداره به خاطراتش فکر می کنه.می خوام اسم دوستهایی که خیلی هاشون رو مثل برادرم دوست دارم بنویسم تا مباد روزمرگی ها این همراهان ناب ترین دوران زندگیم رو از خاطرم ببرند.چند شب پیش جلوی مغازه هادی نشسته بودیم وبساط بگو وبخند به راه بود.یکی از مشتری ها آمد جلو واز من پرسید:ببخشید اسم شما چیه؟جوابش رو که دادم گفت پس درست حدس زده بودم وبعد از من پرسید منو میشناسی؟کمی فکر کردم.نمی شناختمش.راهنمایی هایی او هم افاقه ای نکرد.سال اول دبیرستان،مدرسه معارف،باهم تا ولیعصر پیاده می اومدیم بعد تو می رفتی سمت مدرس ومن می رفتم سمت خاتون.نه فایده ی خاصی نداشت.ازذهنم رفته بود.به همین راحتی و به همین خشمزگی. اسم هم پردیسی هام رو برای این می خوام بنویسم که دوست ندارم هیچ وقت فراموششون کنم.مخصوصا بعضی هاشون رو.هرچند ممکنه خیلی هاشون الان توی ذهنم نیاند.(یک لحظه هیچ دقت کردی متنت چقدر رسمیه.بابا اینجا قرار بود فضای فانتزی تو باشه.غیر رسمی وغیر جدی.قرار بود وقتی از امور جدی به تنگ می آی بیای اینجا.قرار نبود؟).

حسین احمدی-محمد حاجی زاده-نوید جعفرنژاد-علیرضامسیح پور-مجتبی قربانیان-عباس نقدی پور-احمد نادری-محمد نرگسیان-محمد منصوری.ول کن آخه چند تاشون رو بنویسم.مگه یکی ودوتان.آی همه هم پردیسشی های من دوستون دارم.خیلی هم دوستون دارم.

با هر بهااانه و هوسی عاشقت شده است فرقی نمی کند چه کسی عااااشقت شده است.دارم توی خیالم باصدای بلند شعر می خونم وازراهروی طبقه سوم به سمت اتاقم می رم. مثل همیشه.وحیدشریفی رو می بینم و مثل همیشه لوپش رو می گیرم و محکم می کشم.با لهجه اصفهانی غلیظ بهم میگه:چلی؟.منم به لحن خودش بهش می گم تو یک دایره به تمام معنایی.
-سید حسام.
-صدای نویده.بلند می گم جانم وبعد ادامه می دم:اساسا...به درد سه کار می خورند...و...و... .

آی.آی.آی .زندگی چقدر نامردی تو.

با صدای بلند داد می زنم:پروردگارم دوست دارم.ممنونتم.برای همه چیز.برای مجاورت با عمه بزرگوارم.برای پردیسی شدنم وبرای همه ی چیزهای دیگه آی خدا چقدر تو خوبی.می بوسمت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر