۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

یه به اصطلاح شعر از خودم!


گذشت ثانیه ها خاستگاه آدم بود
جهان اسیر تحول ،زمانه وهم آلود
قطار عمر در ایستگاه بیست ویکم
و کودتای زمان حاکمی مسلم بود
بنا به اقتضای زمان زبان شعرم را
عوض می کنم اگه وزن هم نداره بگو نداشته باشه.

اینجا ایستگاه بیست ویکم
عصر است وآفتاب
وسایبانی که تنها هنرش محروم کردن من از تابش خورشید.

عصر است وآفتاب
وجایی در کودکی شنیده ام که قسم به عصر که انسان زیر سایبان است.

اینجا عصر است ولی شب است.
چه پارادوکس زجر آوری.
بدن من زیر سایبانی که عصر را شب کرده کمبود ویتامین D گرفته است.

عصر ما عصر قلب رو ولش دو زار نمی ارزه عقل رو بچسپ
عصر پوزیتیویسم،عصر اومانیسم.
عصر ما عصر زیبا دیدن زشتی های تبرجات زنان
عصر باران کوثری،مهناز افشار.

اینجا روشنی آفتاب را هم که بر گزینی تک تک سلول هایت سایه زده شده اند.

عصر است وآفتاب
وما عصر آخرین
و باز جایی در کودکی شنیده ام که:«ثلة من الاولین و قلیل من الاخرین».

گذشت ثانیه ها خاستگاه آدم بود
جهان اسیر تحول،زمانه وهم آلود
قطار عمر در ایستگاه بیست و یکم
و کودتای زمان حاکمی مسلم بود
****خیلی خیلی خوشحال می شم نقدش کنید.

۱ نظر:

  1. سلام
    وبلاگ خوبي داريد. بخش معرفي كتابتون خوب بود.
    شعرتون هم بعضي جاهاشو فهميدم بعضي جاهاشو نه.
    در كل بد نبود.
    ممنون كه سر زديد. موفق باشيد
    www.zp.blogfa.com

    پاسخحذف