۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

روزمرگی ازت بدم میاد!


نمی دونم داریم چیکار می کنیم.نمی دونم داریم کجا می ریم.روزهامون داره یکی یکی میره.روزهایی که تمام دارای ما هستند.شاید این نوشته ها به نوشته های نوجوان های تازه به بلوغ رسیده ی ایده آل نگر بیشتر شبیه باشه تا یک نثر پخته اما این صدای ضمیر آرمان گرای مغبون ماست که هر روز سرخورده تر می شود.واقعا توی بیست ساله هیچ به این فکر کردی که بیست سال دیگه توی چهل ساله کجای کوه معرفت قرار داری.بهشت رو به بها می دن نه به بهانه.(خودمونیم ولی چه متن شعارگونه ای شد.وخیلی خوب می دونم توی محیطی که شعار دادن نقل و نباته این نوع نوشتن مستهلک و بی تاثیر و بی ارزشه اما بذار برای دیگران بی تاثیر باشه در عوض برای خودم با ارزشه.)روزمرگی چیزی که ازش متنفرم.روزمرگی ای که قاتل روزهای ماست.مرضی که یقه ی اکثر ما رو گرفته اما خیلی هامون ازش بدمون نمی آد.نمی دونم.نمی دونم دیگه چی بگم.آیا می شه در این دنیای پر از ویروس رفاه طلبی و ارزش های پوچ از چنگال های روزمرگی رهایی یافت.مرض فراگیری که در برخوردهای اجتماعی روز به روز در ما بیش تر ریشه می دوانند.وقاعده این است که هر مادری اولین چیزهایی که در چند سال اول زندگی کودکش به او هدیه می دهد این بیماری مهلک است.

خدا نکند روزی بتوانی از زیر چنگالش خود را رها کنی آن وقت است که همه چپ چپ نگاهت می کنند.انگ خواهی خورد انگ علافی.انگ غیر متشخص بودن.

خیلی می ترسم. می ترسم که موقع مرگم رسیده باشد ومن متشخص باشم.

(معمولا این نوع متن هام اون چیزی که می خوام از آب در نمی یان.اماخلاصش اینکه از روزمرگی بدم می آد.متنفرم.حرصم می گیره.اعصابم خورد می شه و...)

۱ نظر:

  1. این انتخابات برای شما کافه پیانو به ارمغان آورد!
    تا قبل انتخابات به نویسنده اش یارو نمی گفتید ولی....
    بگذریم.
    خوش اومدی .
    لینک شدی

    پاسخحذف